"ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی"1
ز فراق چون ننالم؟ شده اين روز و حالم
كي رسد وقت زوالم؟ تا شوم ز تن رهائي
همه روز و شب نگاهم، به در و خبر بگيرم
به اميد آنكه يك دم، ز برابرم در آئي
ز غمت غمين و زارم، ز شب سياه هجرت
چو در اين سراي فاني، به عيادتم نيائي
به كجا روي تو آخر، ز چه رو نگوئي با من
خبر از كجا بگيرم، كه عزيز دل كجائي؟
بگو اي شكسته بالم، همه ي نگفته ها را
همه قصه ي وفا را، به ترنم نوائي
برو اي طلوع صادق، كه صداقتت فنا شد
دگر از محبت او، تو بريده و سوائي
1. "با تضميني از شاعر نامي عراقي"
سروده مجتبي عندليب
|