تو خورشيدي، تو مهتابي.......تو بر تشنه لبان آبي
تو ماه روشني نوري..........تو از هر ظلمتي دوري
تو شمع محفل مائي......كه مي تابي به هر جائي
تو پيماني، تو اميدي..........تو ماه من، تو ناهيدي
تو از غمخانه ي آهي........تو داغ سينه اي گاهي
تو در جمع مهان ماهي.....چه از آئينه مي خواهي
تو خورشيد مني يكدم...........بر آ از قله ي ماتم
تو را ناگفته مي خوانم.......تو را ننوشته مي دانم
تو را پيوسته مي جويم......تو را مستانه مي بويم
من از كار تو حيرانم...............من از نار تو ويرانم
كه سوزاندي دل زارم...........كه بنهادي دگر بارم
كه بردي از دل آرامم.............نبودي جز دلارامم
بيا تا دست هم گيريم..........بيا تا يار هم باشيم
بيا تا دست هم گيريم..........بيا تا يار هم باشيم...
شعر از: مجتبي عندليب
|